خانه عناوین مطالب تماس با من

دل مشغولی

دل مشغولی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • دو بُعد مطلق
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • گریه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • تنهایی

بایگانی

  • آذر 1388 9

آمار : 1436 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 12:29
    « شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست هر ذره ز خاک کی قبادی و جمی ست احوال جهان و اصل این عمر که هست خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست ! » (خیام )
  • دو بُعد مطلق پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 12:50
    · پیاز یا نعنا؟ ! · لگد یا بوسه؟ ! · شب‌هفت یا عروسی‌؟! · خیانت یا وفاداری؟! · کابوس یا رویا؟! · اسید یا عسل؟! · دشنه یا گل سرخ؟! · هرزگی یا بکارت؟! · آب جوش یا آب یخ؟! · کاکتوس یا گل یاس؟! · اهانت یا تکریم؟! · کفر یا ایمان؟! · فقر یا ثروت؟! · هق هق یا قهقهه؟! · رُطیل یا پروانه؟ ! · مست یا هشیار؟! · افغانستان یا سوئیس...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 13:45
    سلام.. خدا رحم کنه اصلا کلاسام رو نمی رم.. می ترسم بعضی درسها رو حذف بشم و نتونم ترم بعد درسم رو تموم کنم... اصلا دوست ندارم این چند روز برم دانشگاه... دیروز هم که امتحان به اون مهمی رو نرفتم بدم... همه امیدم این بود که تو تعطیلات بشینم بخونم.. اما با اون وضعیت مگه می شد درس خوند.. وای خدا کنه حذف نشم درسهام رو.. دوست...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 23:35
    میشه گفت روز بدی نبود در واقع بیشتر روز با خانوادم بودم بهترین قسمتش ملاقات با روانشناس بود امیدوارم بعد از جلسه دوم دیگه حکم رو صادر کنه... راستش دیگه تحمل این خانواده و این رفتارهاو بی احترامی ها رو ندارم.. خوشی ها یا خیلی موقته یا اصلا وجود نداره یا رفع تکلیفه یا فیلمه.... خیلی خسته شدم، دیگه نمی تونم ریسک کنم...
  • گریه یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 22:50
    گریه شاید زبان ضعف باشد شاید خیلی کودکانه شاید بی غرور اما هرگاه گونه هایم خیس میشود میدانم نه ضعیفم، نه یک کودک می دانم پر از احساسم
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 16:44
    آره... مثل اینکه دیگه وقتشه.. باید کم کم دیگه وسایلمو جمع کنم و از اینجا برم... باید دوباره خودم و بسازم و از نو شروع کنم... دیگه این زندگی زندگی نمیشه.. امیدورم چیزی از وسایل شخصیم رو از قلم نندازم... و بقیه را به راحتی و بی دردسر با خوم بیارم... دوست دارم دیگه هیچ وقت دلم نخواد برگردم....
  • [ بدون عنوان ] شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 23:30
    اینم از عیدی ما بود.... سرم داره می ترکه از درد... واقعا داره می ترکه....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 01:04
    افسردم... تو این پاییز... تو این زندونی که مال ماست.... افسردم من مثل تو.... تو مثل من.... اینجا کجاست..........
  • تنهایی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 00:25
    من که به روی خودم نمی آورم٬ گاهی به جای همه ی تنهایی ها لبخند تلخی می زنم که مثلاْ‌خدا هست و... لابد اتفاقی خواهد افتاد... انگار نه انگار که اتفاقها سالهاست که فریبت داده اند انگار نه انگار که ترانه های «دوستت دارم»٬ تنها لبخندی گذرا شده است بر دهان کسانی که می خواهند چیز های دیگری بشنوند. همان بهتر که خودت را به کوچه...